یک دنیای بهتر: یک دنیای بهتر: آمریکا پس از هفت سال و نیم نیروی "عملیاتی" نظامی خود را از عراق خارج کرده است. اما اعلام کرده است که ۵۰ هزار نفر نیروی پشتیبانی و لجستیک آن در عراق باقی خواهد ماند. باید به این "تجربه" بطور فشرده نگاهی انداخت. چرا جنگ؟ چرا عراق؟ چه اهدافی در پس این جنگ خونین دنبال میشد؟ به چه اهدافی دست یافتند؟
علی جوادی: آنچه آمریکا در عراق "باقی میگذارد" در حقیقت نیرویی برای تامین حضور نظامی آمریکا در عراق و در این گوشه از خاورمیانه است. این اقدام بنوعی تداوم سیاست عمومی نظامی آمریکا در اروپا و کره جنوبی پس از جنگ در این مناطق است. نوعی حضور دراز مدت تر نظامی٬ است. اما چرا جنگ؟ و چرا عراق؟
میلیتاریسم یک رکن عمومی سیاست آمریکا است. و این میلیتاریسم برای ادامه تامین و یا تحکیم هژمونی سیاسی این تک ابر قدرت جهان معاصر نیازمند جنگ و عملیات نظامی است. جنگ عراق به این اعتبار در نقشه عمومی این نیرو در فردای پس از جنگ سرد قرار داشت. کلا سقوط بلوک شرق حوزه های متفاوتی از کشمکش و تنش را در مناطق خارج از نفوذ و سلطه سیاسی آمریکا بوجود آورد. عراق یکی از این حوزه ها بود. در دوران جنگ سرد این کشور در حوزه نفوذ شوروی قرار داشت. پس از سقوط بلوک شرق مساله موقعیت سیاسی آمریکا در این منطقه به یک مساله مفتوح تبدیل شد. تعادل سیاسی پیشین در سطح جهان و همچنین در سطح منطقه بهم خورده بود. دولت صدام و ناسیونالیسم میلیتانت عرب نیز در تلاش برای گسترش موقعیت سیاسی خود در کشورهای عرب زبان و همچنین حوزه خلیج تلاشهای ویژه ای را در این زمینه دنبال میکرد. جنگ هشت ساله ایران و عراق یک تقابل منطقه ای در این چهارچوب بود. حمله عراق به کویت که اتفاقا با "چراغ سبز" آمریکا صورت گرفت عرصه دیگری از کشمکشهای منطقه ای بود. اما برای آمریکا حمله عراق به کویت تبدیل به بهانه ای برای پیشبرد سیاست عمومی آمریکا در این منطقه شد. جنگ اول خلیج یک تلاش وحشیانه بمنظور پیشبرد این سیاست استراتژیک آمریکا و پرده اول این تقابل بود. تحریم اقتصادی عراق و کشتار دسته جمعی چند صد هزار نفر در اثر سیاست تحریم اقتصادی را شاید بتوان پرده دوم این کشمکش لقب داد. و بالاخره ماشین نظامی – سیاسی آمریکا پس از فاجعه خونین ١١ سپتامبر و تعرض اسلام سیاسی به مراکز تجاری در قلب این کشور٬ عراق را نشانه گرفت. دولت عراق به این فاجعه "متصل" شد. بهانه دستیابی به سلاح کشتار دسته جمعی را نیز به این مجموعه اضافه کردند و یک تهاجم خونین را سازمان دادند. به این اعتبار "جنگ" و "عراق" در محور سیاست بین المللی آمریکا قرار گرفتند.
اما مسائلی که در پس این جنگ باید حل و فصل میشد الزاما به موقعیت هژمونیک آمریکا در منطقه محدود نمیشد. تحکیم موقعیت تک ابر قدرتی آمریکا باید در قبال نیروهای اصلی رقیب در سطح جهانی صورت میگرفت. کلا جهان باید مرعوب این لشگرکشی و آدمکشی میکشد. بی جهت نبود که یک نمایش عظیم از قدرت آتش و خون را ماشین نظامی آمریکا به نمایش گذاشت و تمام این فاجعه را "زنده" در معرض رویت همگان بمنظور ارعاب تروریستی جهان قرار دادند.
در پس این جنگ آمریکا باید نشان میداد که قادر است هر نیروی متخاصمی را از صحنه قدرت سیاسی حذف کند. عراق صحنه عملیات نظامی بود٬ اما اهداف سیاسی و نظامی آمریکا به عراق محدود نمیشد. تلاشی برای باز تعریف جغرافیای سیاسی این منطقه و تثبیت هژمونی آمریکا در قبال رقبای جهانی در دستور بود.
به چه اهدافی دست یافتند؟ توانستند یک جامعه و کشور را به نابودی بکشانند و دهها سال آن را به عقب برگردانند. توانستند یک فاجعه بشری دیگر را بر تاریخ پر از خون و جنایت سرمایه جهانی بیفزایند. بیش از یک میلیون کشته ثمره این جنگ خونین بود. کشوری را تماما اشغال کردند. رقیب محلی خود را از صحنه سیاست حذف و سرکردگان آن را اعدام کردند. اما با معضلات پیچیده تری مواجه شدند. اسلام سیاسی در پس این تغییر و تحولات زمین فراخ تری برای جولان سیاسی پیدا کرد. عراق به "مکه" تروریسم اسلامی تبدیل شد. آمریکا اکنون با مصافهای پیچیده تری دست به گریبان است. آینده عراق کاملا در پرده ابهام قرار دارد.
یک دنیای بهتر: تبلیغات و توجیهات جنگی آمریکا محورهای خاصی را دنبال میکرد: آزادی عراق از شر دیکتاتوری صدام٬ استقرار دمکراسی در خاورمیانه٬ جلوگیری از دستیابی صدام به سلاحهای کشتار دسته جمعی از جمله تمهای اصلی توجیهات این جنگ بودند. چه بر سر این تبلیغات آمد؟ این اهداف در "عمل" چگونه پیش برده شدند؟ اکنون چه بر سر این تبلیغات آمده است؟
آذر ماجدی: پوچی و دروغ بودن این تبلیغات حتی پیش از آغاز حمله نظامی، زمانیکه میلیون ها نفر در سراسر دنیا در اعتراض به این جنگ به خیابان ها آمدند، برای اکثریت مردم جهان آشکار بود. و مدت کوتاهی پس از حمله نظامی در سطح رسمی خود دولت های درگیر دروغ و ساختگی بودن وجود سلاح های کشتار دستجمعی در عراق افشاء شد. یک واقعه تکان دهنده و تاثر آور اینجاست که این اولین جنگ امپریالیستی بود که قبل از آغاز با چنین اعتراض وسیع و جهانی روبرو شد، اما علیرغم این اعتراض وسیع و توده ای چه در کشور خودی و چه در سطح بین المللی، دولت های آمریکا و بریتانیا به این اعتراضات وقعی نگذاشتند و وحشیانه به عراق حمله کردند. در یکی دو ماه قبل از آغاز حمله نظامی، بویژه فوریه 2003 در بسیاری از شهرهای آمریکا، کشورهای اروپایی، آسیا، آمریکای جنوبی و آفریقا میلیون ها نفر در اعتراض به این جنگ به خیابان ها آمدند. همین واقعیت نشان میدهد که مساله تبلیغات و توجیهات برای خود این دولت ها نیز چندان جدی و تعیین کننده نبود .
اما روشن است که در دوران معاصر برای حمله به یک کشور سوم، بویژه زمانیکه این حمله از نوع حملات امپریالیستی است، مهاجمین باید توجیهات عوامفریبانه و دهان پرکن ارائه دهند و صورت را با سیلی سرخ نگاه دارند. حمله نظامی و اشغال عراق یکی از بارز ترین این موارد است. در واقعیت امر، طراحان و استراتژیسین های این جنگ توجه چندانی به توجیه مقبول این جنگ نداشتند. زیرا هدف اصلی این جنگ اثبات ابرقدرتی و قدرقدرتی آمریکا در نظم نوین جهانی بود. باید به دنیا نشان داده می شد که آمریکا هر دولتی را که بخواهد تغییر می دهد، هر کشوری را بخواهد نابود می کند. قرار بود به دنیا نشان داده شود که آمریکا هم قدرت نظامی و اقتصادی این کار را دارد و هم از نظر سیاسی- ایدئولوژیک قادر به پیشبرد آن است. از این رو این تبلیغات نقش چندانی بازی نکردند، از روز اول افشاء شده بودند .
مساله سلاح های کشتار دستجمعی خیلی سریع بایگانی شد. زیرا دروغ بودن آن در سطح رسمی در آمریکا و بریتانیا افشاء شد. اما مهاجمین پرچم دموکراسی را هنوز در دست دارند و تکان می دهند. باراک اوباما دیروز احیای دموکراسی در عراق را از افتخارات کشور خود دانست و از ارتش آمریکا بخاطر تحقق آن قدردانی کرد. بیک معنا این هم یک تبلیغ دروغین هست و هم نیست. این کاملا بر میگردد به تصور و برداشت انسان از مقوله دموکراسی. از نظر بورژوازی و سرمایه جهانی معنای واقعی دموکراسی همین است. دموکراسی در کشورهای "در حال توسعه" دقیقا همین است. اگر کسی به سرکوب و عدم آزادی و فساد در این کشورها اشاره کند، توضیح خواهند داد که: "دموکراسی در این کشورها تازه و جوان است. مردم عادت ندارند و باید آموزش ببینند و یاد بگیرند که به اصول دموکراسی احترام بگذارند. لذا کمی صبر کنید درست می شود ."
این بعهده کمونیسم کارگری است که در عین حالیکه اهداف سرکوبگرانه و امپریالیستی آمریکا و بریتانیا را از حمله نظامی به عراق افشاء می کند٬ در عین حال واقعیت دموکراسی را نیز برملا کند. توهمات بسیاری در مورد مقوله دموکراسی، اصول دموکراسی، ساختار دموکراسی در جهان وجود دارد. بسیاری دموکراسی را با آزادی و برابری اشتباه می گیرند. این را نیز باید نشان و توضیح داد. اگر کسی خواهان آزادی و برابری واقعی است باید نه برای دموکراسی که برای سوسیالیسم مبارزه کند.
یک دنیای بهتر: در یک نگاه اجمالی پس از تقریبا هشت سال سیاستهایی که منجر به آغاز این جنگ ارتجاعی شد را چگونه باید ارزیابی کرد؟ جنگ عراق چه تغییری در موقعیت جهانی آمریکا ایجاد کرد؟ اکنون کجا ایستاده اند؟ آیا موفق شدند؟ آیا شکست خوردند؟
سیاوش دانشور: حمله به عراق بدنبال سقوط شوروى و عاشوراى "پايان تاريخ"٬ طلوع خونين "نظم نوين جهانى" و دورخيز آمريکا براى تثبيت رهبرى خود بر جهان سرمايه دارى بود. حتى قبل از حمله دوم به عراق٬ تز نظم نوين جهانى در محاق رفته بود و کشمکش براى شکل دادن به جهان چند قطبى و پايان ابر قدرتى آمريکا آغاز شده بود. روندى که هنوز ادامه دارد و به فرجام نهائى خود نرسيده است. اين سياستهاى آمريکا در دور دوم حکومت نئوکنسرواتيوها و بوش شکست خوردند. نه فقط موقعيت معنوى و نفوذ و رهبرى آمريکا گسترش نيافت٬ بلکه نفرت از سياستهاى آمريکا و بى اعتبارى سياسى اش را به اوج رساند. سياست اتکا به قدرت نظامى براى احياى موقعيت رهبرى آمريکا در جهان به موقعيت رو به افول اقتصاديش فائق نيامد و با اولين موج بحران عميق اقتصادى ماشين و سياست جنگى آمريکا زمينگير شد. پديده اوباما پاسخى به اين اوضاع و تغيير آن بود. اوباما با سياست عقب نشينى نيروهاى نظامى آمريکا از عراق نيروى وسيعى را در انتخابات آمريکا بدور خود جمع کرد.
با اين حال اشتباه است که آمريکا را بدون قلدرى نظامى در سياست جهانى تعريف و تبئين کرد. مهمترين نقطه قدرت دولت آمريکا نيروى نظامى وسيع و مدرن و پيچيده آنست که بايد مرتبا در ميدانهاى مختلفى با کشتار و ارعاب در مقياس بزرگ به دنيا گوشزد شود. دمکرات و جمهوريخواه در آمريکا برسر نفس اعمال سياست ميليتاريستى معضلى ندارد و بسيارى از جنگهاى مهم آمريکا را دمکراتها رهبرى کرده اند. اما تا به سياست هائى که منشا و محرک حمله به عراق بودند٬ اين سياستها در تقابل با واقعيات ريشه دار و روندهاى سياسى و اقتصادى دنياى امروز شکست خوردند. آمريکا نه فقط استراتژى جهانى اش شکست خورد٬ نه فقط استراتژى خاورميانه بزرگ در محاق است٬ بلکه شکست در عراق و افغانستان هم تدريجا پذيرفته شد. اما آمريکا بدون سهم و غنائم جنگى نبوده است. به هر حال سياست ميليتاريستى توانست جنگها و بمبارانهاى مهيب و قتل عام وسيع را در جلو چشم ميلياردها انسان روى صحنه بياورد. بالاخره توانست يک کشور مانند عراق را تماما نابود و هر گوشه عراق و افغانستان را به ميدان جنگ تبديل کند. بالاخره توانست کنترل نفت عراق را در دست گيرد و بازسازى کشور ويران عراق توسط موشکها و بمبهاى خود را بدست شرکتهاى آمريکائى بسپارد. طورى که داد موئتلفينش را درآورد. اينها و تامين حضور نظامى وسيع در منطقه و انواع پايگاههاى نظامى که منطقه را قرق کرده اند٬ همه از زاويه منافع استراتژيک آمريکا دستاورد محسوب ميشوند.
آمريکا امروز در مقابل اسلام سياسى نيز موقعيت ضعيفى دارد. سرنگونى صدام به تقويت و قدرت اسلام سياسى در عراق منجر شد. خود آمريکا مشوق قدرتگيرى جناح ديگرى از اسلام سياسى بود که ضد آمريکا نيست. در افغانستان نيز همان جمهورى اسلامى و لويه جرگه مشتى مرتجع و تروريست و قاتل را به مردم تحميل کرد. اين حکومتهاى عهد عتيقى تحت عنوان "پروژه دمکراسى" و "عمليات آزادى عراق" و ترهاتى از اين قبيل به مردم منطقه تحميل شد و امروز نيز در پى سازش با طالبان و تقسيم قدرت با او بعنوان "راه صلح" روانند. پيشتر در عراق نيز اين شاخه جريان اسلامى را براى کنترل فعال مايشائى جناح ضد آمريکائى طرفدار جمهورى اسلامى فعال کردند. آمريکا در قلمرو تقابل تروريستى با اسلام سياسى حتى نتوانست تعادل جديدى را به نفع خود به اسلام سياسى تحميل کند. آمريکا نهايتا سياستى پراگماتيستى دارد. امروز ناچارند بر متن ناتوانى شان با اسلام سياسى و تروريسم اسلامى سازش و معامله کنند و هر وقت که بتوانند تهاجم جديدى را عليه اسلام سياسى سازمان ميدهند. نتيجه اين دور جنگ و ميليتاريسم و آدمکشى نشان داد که از سياست ميليتاريستى و دمکراسى موشک کروزى تنها ارتجاع تاريخ قد علم ميکند و نبايد به اين ماشين کشتار براى رسيدن به آزادى دل بست. براى آزادى بايد به قدرت انقلابى و سازمان انقلابى و استراتژى انقلابى متکى شد.
یک دنیای بهتر: آینده عراق را چگونه می بینید؟ تداوم کشمکشهای خونین فعلی٬ چند پاره شدن عراق٬ یا دست بالا پیدا کردن اسلامیستها یا ناسیونالیسم عربی؟ کدامیک؟ چگونه؟
علی جوادی: متاسفانه عراق پیش از آنکه روی "آرامش" را بخود ببیند صحنه جدالهای گسترده تر سیاسی و نظامی و اجتماعی و چند جانبه میان جنبشهای متفاوت اجتماعی مدعی قدرت بر سر آینده عراق خواهد بود. شاخه های مختلف اسلام سیاسی یک پای اصلی جدال قدرت سیاسی در این منطقه اند. ناسیونالیسم عرب و شاخه پرو غربی این جنبش در کنار ناسیونالیسم کرد نیروهای عمده صحنه قدرت سیاسی در عراق هستند. متاسفانه کمونیسم کارگری نیرویی عمده ای در صحنه قدرت سیاسی عراق در شرایط حاضر نیست. از میان این نیروها دو نیروی ناسیونالیسم عرب و اسلام سیاسی ادعای سراسری و یا "یکپارچگی" عراق را دارند و به همین اعتبار نیرویی برای شکل دادن به آینده سیاسی عراق هستند. ناسیونالیسم کرد در جدال سراسری در عراق عمدتا نقش نیروی دست دوم را ایفا میکند. اما هر گونه تعادلی در میان این نیروها در میان مدت ناپایدار٬ غیر قابل دوام٬ و بسیار شکننده است.
دو آینده در میان مدت در عراق متصور است. یا تفوق و هژمونی پیدا کردن جریانات اسلامی و یا قدرتگیری مجدد جریان ناسیونالیسم عرب و عمدتا شاخه های پرو غربی آن. این یک راه حل است. راه حل محتمل دیگر چند تکه شدن عراق بر محور حوزه نفوذ گرایشات عمده رقیب در صحنه قدرت سیاسی است. در دراز مدت کمونیسم کارگری میتواند این صحنه را دگرگون کند. تعادل کنونی در عراق کاملا شکننده است. عدم توانایی در شکل دادن دولت عراق گوشه ای از این واقعیت پیچیده است. به صحنه سیاست عراق باید رقابت نیروهای عمده سیاسی منطقه را نیز اضافه کرد. رژیم اسلامی در ایران٬ عربستان سعودی و ترکیه از نیروهای دخیل اند.
حاد شدن جدال این نیروها میتواند شیرازه جامعه عراق را بار دیگر چند پاره کند. درگیری نظامی٬ کشمکش نیروهای تروریستی و ضد جامعه٬ کشمکش های مذهبی و قومی و ملی میتواند عراق را کاملا در حفره سیاهی فرو ببرد. در این صورت عراق به احتمال زیاد چند پاره خواهد شد. این آلترناتیوری است که جریانات ناسیونالیست و اسلامیست در مقابل عراق قرار داده اند. در مقابل تنها کمونیسم کارگری میتواند متضمن یک آینده سعادتمند در عراق باشد. آینده ای که مستلزم آزادی٬ برابری و رفاه همگان باشد. کمونیسم کارگری تنها امید آینده ای انسانی و سوسیالیستی در عراق است .
یک دنیای بهتر: همزمان با خروج بخش عمده نیروی نظامی آمریکا از عراق ما شاهد اعلام مجدد مذاکرات صلح میان اسرائیل و فلسطین توسط آمریکا هستیم. کلا به این مساله چگونه باید نگاه کرد٬ یک تلاش بی حاصل دیگر؟ یک شکست دیگر در مذاکرات صلح؟ یک حربه تبلغیاتی دیگر؟ آیا صلح امپریالیستی با توجه به تجربیات تاکنونی عملا ممکن است؟ صلح پایدار و واقعی مستلزم چه تغییراتی است؟
آذر ماجدی: نقش کلیدی مساله فلسطین در ایجاد هر نوع تحول اساسی و نرمالیزه شدن اوضاع در خاورمیانه و حاشیه ای کردن جریان اسلامیستی بر کلیه جریانات سیاسی بورژوایی جهانی روشن است. تفاوت بر سر شیوه برخورد به دو جریان درگیر است. هیات حاکمه کنونی آمریکا بیشتر بر راه حل سیاسی و دیپلماسی تاکید دارد. نئوکنسرواتیو ها بر دفاع بی قید و شرط از جریان راست هیات حاکمه اسرائیل و تقابل نظامی تاکید داشتند. جریان اخیر بر غلبه نظامی اسرائیل اصرار داشت و جریان اولی می کوشد که اسرائیل را به برخی سازش ها راضی کند.
باراک اوباما با تاکید بر اهمیت "لینک فلسطین" بقدرت رسید. دیدیم که چگونه چند هفته پیش از سوگند اوباما دولت اسرائیل یک حمله وحشیانه را بمدت سه هفته از زمین و هوا علیه نوار غزه سازمان داد. در نتیجه آن بیش از 1000 تن فلسطینی، بیش از نیمی از آن غیرنظامی و بخش عمده آن کودک، بقتل رسیدند. این حمله و شدت وحشیانه آن دنیا را به حرکت درآورد. اعتراضات وسیع در سراسر جهان شکل گرفت. حتی سازمان ملل و سازمان های حقوق بشری نظیر عفو بین الملل این جنایات را با جنایات علیه بشریت مقایسه کرده و مشابه قرار دادند. این حمله قرار بود بعبارتی "گربه را دم حجله ریاست جمهوری اوباما بکشد." در پی این جنگ راست ترین جناح در اسرائیل قدرت گرفت. ناسیونالیسم افراطی، یهودی گرایی و میلیتاریسم به حرف اول در این دولت بدل شد. ابتدا دولت اوباما کوشید فشارهایی بر دولت ناتنیاهو وارد آورد، اما اکنون روشن شده که طی مذاکرات و تنش های موجود، این دولت اوباما است که از موضع ظاهری اولش عقب کشیده است .
اکنون مساله فلسطین از هر زمان دیگری بنظر آشفته تر می رسد. بار دیگر زد و خوردهای مرزی میان اسرائیل و لبنان از سر گرفته شده است. دولت آمریکا کمک های نظامی خود به دولت لبنان را بعنوان تنبیه قطع کرده است. فضای میلیتاریستی در لبنان دارد اوج می گیرد. تنش و درگیری میان دو جریان حاکم در فلسطین، پی ال او تحت رهبری محمود عباس و حماس سر فروکش کردن ندارد. از آنسوی هر دو جناح حاکم در اسرائیل بمیزان زیادی اعتبار خود را نزد مردم از دست داده اند.
البته بار دیگر امیدهایی در فضا موج می زند. رسانه های متمایل به چپ مرکز در آمریکا از راه حل تشکیل دو دولت مستقل و قرار گرفتن این راه حل بر روی میز مذاکره خبر می دهند. اما بنظر نمی رسد که صلح میان فلسطین و اسرائیل را بتوان بزودی شاهد بود. فاکتورهای سیاسی – ایدئولوژیک تغییر چندانی نکرده است. وجود دموکرات ها در قدرت در آمریکا نیز در حل مساله کلیدی نیست .
مذاکرات صلح و توافق بر تشکیل دو دولت مستقل و متساوی الحقوق فلسطین و اسرائیل بیست سال پیش آغاز شد، زمان ریاست جمهوری جرج بوش پدر، از آن مقطع اوضاع مداوما عقبگرد داشته است. دو جریان راست در اسرائیل و فلسطین خواهان صلح نیستند و مدام در حال سابوتاژ هر حرکت مثبت در جهت صلح اند. ترور اسحاق رابین اولین حرکت اصلی این جریان بود. اسلامیست ها، حزب الله و در راس آن جمهوری اسلامی خواهان صلح نیستند. وجود این کانون بحران و جنگ از نظر سیاسی – ایدئولوژیک بنفع رژیم اسلامی است. این زخم قدیمی و عفونی شده منبع تغذیه جریانات کثیف و ضد انسانی اسلام سیاسی و یهودی گری سیاسی و قدرت طلب است .
قطعا برای تحقق صلح، حتی راه حل امپریالیستی، باید کوشید. مردم فلسطین هر روزه قربانی می دهند. وضعیت چند میلیون انسان در نوار غزه بسیار اسفناک و دردناک است. اسرائیل و حماس نوار غزه را به یک زندان بزرگ بدل کرده اند. رشد جریان اسلامی در فلسطین تقریبا تمام بروزات مدنی سکولاریسم را از این جامعه محو کرده است. موقعیت زنان بویژه بسیار وخیم است. عملا روسای قبایل و مذاهب جامعه را اداره می کنند. در اسرائیل نیز جریان راست و یهودی گری افراطی رشد چشمگیری داشته است. استقرار آپارتاید جنسی در اتوبوس های اورشلیم یکی از دستاوردهای آنها است. این جنگ دارد هر روزه به اشکال مختلف از مردم عادی قربانی می گیرد و باید کوشید تا آن را متوقف کرد. یکی از عوامل بسیار مهم و قابل تحقق، سرنگونی رژیم اسلامی است. با سرنگونی رژیم اسلامی، اسلامیست ها حاشیه ای می شوند و دولت اسرائیل و آمریکا توجیه خود را برای ادامه جنگ در مقابل مردم اسرائیل و آمریکا از دست خواهند داد. باین ترتیب شانس صلح بمراتب افزایش می یابد .
اما تا آنجا که به صلح پایدار مربوط است، این صلح کاملا به امکان تحقق سوسیالیسم بستگی دارد. وجود مناسبات ارتجاعی بورژوایی، رقابت های سرمایه دارانه و دولت های دیکتاتوری و عقب مانده حاصل این مناسبات در منطقه، امکان یک صلح پایدار را بسیار دور از دسترس می سازد. می بینیم که حتی یک صلح امپریالیستی با چنین موانعی روبرو است و اکنون بیست سال است که بر سر آن هزاران نفر جان خود را از دست داده اند. یک صلح پایدار نیاز به یک شرایط بسیار انسانی تر و برابری طلبانه دارد و فقط سوسیالیسم است که میتواند چنین شرایطی را فراهم آورد .
یک دنیای بهتر: جنگ عراق موقعیت منطقه را به طور قابل ملاحظه ای دگرگون کرد. رژیم اسلامی در پس این جنگ به امکان مانور و قدرت عمل منطقه ای فراتری دست یافت. جریانات اسلامیستی در سطح دیگری در تغییر و تحولات منطقه سهیم شدند. از پاکستان تا افغانستان و ایران و عراق رژیمهای مرتجع اسلامیستی حاکمیت میکنند. کلا آینده اسلام سیاسی را چگونه می بینید؟
سیاوش دانشور: مشاهدات مورد اشاره درست اند اما بايد اضافه کرد که اسلام سياسى در سال گذشته سير افول را طى کرد و ناسيوناليسم عرب بدرجه بيشترى تحرک يافت. اما مستقل از تناسب قواهاى مختلف و افت و خيزها مابين فراکسيونهاى بورژوائى در منطقه٬ اسلام سياسى يک نيروى مدعى قدرت با امکانات زياد است. در تقابل تروريستى دنياى امروز٬ و مادام که دولتهاى دمکراسى غربى مشغول سازماندهى جنگ و تروريسم اند٬ تروريسم اسلامى و اسلام سياسى نيرو و موقعيت خود را کمابيش حفظ خواهد کرد. با شکست آمريکا در منطقه و عقب نشينى نيروهاى آن و در فقدان يک نيروى آلترناتيو و قدرتمند٬ اسلام سياسى بخشى از خلا را پر خواهد کرد و براى تحکيم قدرت خود با اتکا به تروريسم تلاش خواهد کرد.
تغيير جدى در موقعيت و آينده اسلام سياسى در گرو دست بالا پيدا کردن آمريکا و اسرائيل و قطب تروريسم دولتى نيست. مضافا اينکه هنوز هيچ چشم اندازى براى عروج ناسيوناليسم عرب بعنوان يک بازيگر مهم و پر قدرت در منطقه که تناسب قوا را به ضرر اسلام سياسى بهم بزند موجود نيست. تغيير جدى در موقعيت و آينده اسلام سياسى و شيفت در روندهاى سياسى خاورميانه را نيروهائى بيرون اين تقابل تروريستى رقم ميزنند. براى تضعيف و حتى شکست اسلام سياسى بايد معضلات گرهى منطقه که منشا تغذيه و سواستفاده اسلام سياسى اند پاسخ جدى بگيرند. حل مسئله فلسطين و تشکيل دولت مستقل و متساوى الحقوق فلسطينى٬ سرنگونى انقلابى جمهورى اسلامى در ايران٬ و قدرتمند شدن نيروهاى سکولار و سوسياليست در منطقه ارکانى است که ميتواند کمر اسلام سياسى را بشکند و مجددا آنرا به حاشيه اى ترين گوشه سياست در خاورميانه پرتاب کند. تحقق هر کدام از اينها و بويژه سرنگونى انقلابى جمهورى اسلامى شطرنج سياست منطقه اى و جهانى را بهم ميزند. به نيروهاى سکولار و پيشرو و سوسياليست و مبارزه انقلابى جانى تازه ميدهد و منشا تحولاتى پايدار و اميدوراى به صلحى پايدار در منطقه را فراهم ميکند. همينطور حل مسئله فلسطين٬ سياست تروريستى و جنگ طلبانه دولت اسرائيل را بدرجات زيادى مهار ميکند و راه رشد اسلام سياسى را به بهانه مسئله فلسطين بشدت دشوار ميکند. مبارزه با تروريسم کار بشريت متمدن و آزاديخواه است. کار تروريسم اسلامى در ايران را نه آمريکا و اسرائيل بلکه کمونيسم کارگرى و جنبش سوسياليستى طبقه کارگر يکسره خواهد کرد. *